فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 مرداد 1403

ملیحه سیف آبادی

تصویر تست
تصویر تست

ملیحه سیف آبادی

ملیحه سیف آبادی
متولد 1364/ تهران
تحصیلات: کارشناسی ارشد زبان انگلیسی

کتاب های شعر چاپ شده:
*( مکث محاصره شده)
*(جهان پشت خط بریل)
*( مصادره در ساعت شش و پنجاه و هشت دقیقه)

شروع فعالیت نقاشی  از سال 1378
شروع فعالیت خوشنویسی و نقاشیخط دیزاین و ترکیب مواد از سال 1385

دارای مدرک فوق ممتاز خط کرشمه

مدرس خط کرشمه در آموزشگاه کرشمه شهر تهران ، اراک ، نیشابور، قزوین، شیراز، کرمان،اصفهان،مشهد،بوشهر و کشور مالزی، سوئد و…

اثر تقدیر شده ی نقاشیخط در جایزه البرده امارات 1390
اثر برگزیده ی نقاشیخط در جشنواره ی قلم  تهران 1391
اثر برگزیده در جشنواره خوشنویسی شمسه تهران 1391
اثر برگزیده در جشنواره ی هنری تجسمی امام رضا و چاپ اثر در 1390و 1389
اثر برگزیده در بخش تجسمی در نمایشگاه بین المللی  قرآن کریم 1389
حضور در جشنواره ی نقاشی خط رسم الخط عشق 1387
اثر برگزیده در جشنواره پیامبر 1392
اثر برگزیده در جشنواره اسما حجت 1392
نفر برگزیده در جشنواره پیامبر مهربانی1394

نمایشگاه ها:
برگزاری بیش از ۱۵ نمایشگاه انفرادی در ایران و خارج از ایران و بیش از ۳۰ نمایشگاه گروهی و  برگزاری بیش از ۲۰ کارگاه خوشنویسی در مراکز هنری و صدا سیما و خارج از ایران.

1
از این سرزمین سَر در نمی آورم
 بلد نیستم شبیهِ مارکو
جهانگردِ این جهانِ خسته شوم
جهانی پُر از مولکول هایِ ناباوری
و دعای مادرانی
که سالیان درازی است
شنیده نمی شود
و کودکانی
که به مادران شان کافر شده اند.
چیزی شبیه ذهنِ فعالِ عشق
از جهان کم شده است
و اصلن معلوم نیست
از کدام تصادفِ مجهول، ظاهر شده ایم
معلوم نیست
این انتزاعِ نسنجیده
کی به خواب هایش اعتراف خواهد کرد.
نزدیک می شوم
به انتهایِ ساعتی
که عصر های جمعه را
به لبخند هایِ مصنوعی ام
پاس می دهد
و در میانِ این همه مومیایی
مرا به  یک نفسِ عمیق می رساند.
نام کوچکم را نوشته بودم رویِ آبی پیراهنم
رنگ پیراهنم را در باد گُم کرده ام!
سَردِ سَردم
درجیبِ بارانی ات
دست هایم را جا کن
 و بعد بیا با هم بمیریم
بیش تر از این
دلیلی ندارد
خاطرِ کهکشان ها را آشوب کنیم!
((از مجموعه ی مصادره در ساعت شش و پنجاه و هشت دقیقه ی غروب))

2

 محکومم به نبردی نابرابر
روئین تنم کن با  آغوشت.
مثل آبی که پشتِ مسافر می ریزند
دست هایم چنگ می زند
که دوباره برگردی
درست شبیهِ سرنوشتِ اُتِللو
بعد از دِزدِمونا.
به چشم های من نگاه کن
شاید این بار آخری باشد
که َبلم هایِ این خلیج
برای ما توقف می کنند.
بارانِ یکریزِ خیابان کوتاه نمی آید
و از سماجتِ ابرها پیداست
ردِ پایِ تو را آب با خود برده است
و مرا پَرت کرده
به دور ترین حافظه یِ تاریخی
به حَوا،
که عشق، ارثیه ی خدادادی اش بود
و سَخت، به اعجاز سیب و زمین  باور داشت.
من راه را بر خود بسته ام
و به زنجیره ای از بُن بست ها
دل خوش کرده ام
به محالی که تو را فرض کند
و یا داستانِ ادامه داری
که قهرمانش
از فرستادگان حضرت تو باشد
و یا شاعری که بی قافیه
  هم ردیف تو !
صبوری کن
این مِه تمام می شود
و خدا در پرده یِ آخر
راویِ دیگری
به این نمایش اضافه می کند
که قرار است تمامن
از عطرِ زنانه ام سَر در بیاورد
کسی که از نَبیرگان سکوتِ من است
و هر شب
 با هُرمِ ستاره هایِ دور
معاشقه می کند.
((از مجموعه ی مصادره در ساعت شش و پنجاه و هشت دقیقه ی غروب))

3

 مرگ جیره بندی می شود!
بعد از این همه چیز
حتا خوشبختی های شب عید
جیره بندی می شود !
آینه های سال خورده
هر قدر هم که نگاهشان کنی
تو را به خاطر نمی آورند.
کسی هر صبح
در ما عوض می شود
و در تیتراژ پایان آسمان
عابرانی نامرئی
با چتر های باز از کنار هم رد می شوند.
چتر های بی باران
آسمان را خیس می کنند.
کسی دارد
در یک نمای سراسیمه
برهنگی اش را
از خیابان عبور می دهد.
((از مجموعه ی پشت خط بریل))

4

 پشت این بلا تکلیفی
هیچ قاطعیتی پنهان نیست
تو تکلیفت را یکسره کن.
فرار کن از پاورقی هایی
که دلتنگی ات را شرح می دهد.
در باران
به ملاقات یک زندانی می روی
کسی از سر انگشتان تو
به دریا می رسد.
طرح آشیانه
می افتد پشت پنجره
تا کلاغ ها
آسمان را سَر بکشند!
خیابان تلو تلو می خورد
در ردِ پای ساعت هیچ
و من همین طور مانده ام…
((از مجموعه ی پشت خط بریل))

5

 تو در پرده ای به رنگ غروب
با باد جا به جا می شوی
تکرار می شود صدای تو
در لفظ آفتابی کم رنگ.
شاید رد این انعکاس
گره ای باشد
که بتوانم بازش کنم.
خودم را می اندازم
به نفس های سر به هوای اتاق
حیاط خانه در پنجره زوم شده است.
حروفی تجزیه شده
با وزشی متمرکز از غروب و پرده و باد
در هم می آمیزد
حتا این تو هستی که جلوتر آمده ای
از زاویه ای باز
به تنهایی چشم های من.
((از مجموعه ی مکث محاصره شده))

6

پرواز خودم را مشق می کنم
به آسمانی که دارد
یک سطر در میان کم رنگ می شود.
از باران عبور می کنم
غروب
لایه های تنهایی را ربط می دهد
به دلتنگی های دور و درازی
که چشم به راه تو هستند.
بر می خیزم
تا بیداری
از سرگیجه ی وقت!
((از مجموعه ی مکث محاصره شده))