لبِ خشکیده اش با آهِ پنهان شعله می زد
دل از آن چشم تر، با آهِ غمگین شعله می زد
میانِ خیمه ها غوغایِ لب تشنه نمی مُرد
ولی در حلقِ او سوزی نهان بین شعله می زد
نگاهِ مادرش بودُ و لبِ خشک پسر میدید
نفس در سینه اش با آهِ سنگین شعله می زد
به آغوشش کشیدش در بغل با گریه میلرزید
نجاتِ طفلِ شش ماهه ، در نگاهِ مهر بین شعله می زد
به بابَش داد با اشکُ و دلِ پر داغِ بی طاقت
به قلبش سوزِ دوری همچو نفرین شعله می زد
به رویِ دست میلرزید طفلِ خسته یِ لب خشک
چو ماهی در تبِ بی تاب ، لب خُشکین، شعله می زد
فرات اینجاست ، اما طفلِ من بی تابِ یک جرعه ست
جوابش تیر شد ، لاله ز لعل نازنین ، شعله می زد
نگاهش از دلِ لب هایِ خاموشش خبر می داد
هزاران حرف از چشمان مه بین شعله می زد
به گردون ریخت خونِ حلق گل شاهنشه کیوان مقام
جهان از سوزِ لب خشکِ نگین چین شعله می زد