فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 15 مهر 1403

پایگاه خبری شاعر

معین دریایی

1
“کتاب ها”

لم داده اند در قفسه ها ، کتاب ها !

بیکاری هست و لکنت حاضر جواب ها !

یک سینه حرف ، هر یک و خاموش این چنین

باید شکست رونق این اعتصاب ها

گویی غبار هر قفسه ، بار طعنه ای ست

بر ذهن های روشن آن آفتاب ها

دیگر پریده  رنگ تر  از عشق گشته اند

افسانه نیست قصه ی عشق و عذاب ها

انگار سالهاست که در خواب رفته اند

یاران غار ، آه تمام کتاب ها … !

(معین دریایی)

2
“لباس نارنجی”

سلام ، خسته نباشی لباس نارنجی !

که از نگاه خیابان دگر نمی رنجی

اگرچه غرق خودی چون سکوت ، لب وا کن

چقدر مثل خیابان نه ، کوچه ی دنجی !

رفیق راه تو شد چرخ دستی لنگت

همان که رنج به جان می خرید تا گنجی…

به پشت کوهه ی تو آفتاب بنشیند

افق به حرمت نامت شده ست نارنجی…

***

بروب شعر مرا  لایق تو چندان نیست

سراید از تو مگر شاعر سخن سنجی !

(معین دریایی)

3
برای کارگران غیرتمند میهنم

“طالع”

از بستر صبح ، قصد رستن دارد

گاهی هوس ز پا نشستن دارد

تاول ! نشکست بغضت… اما آن دست

در طالعش آه ، پینه بستن دارد  !

(معین دریایی)

4
“نقاشی”

از پارسه ، از کوه دماوند بکش

ز اقوام اگر … ، رشته پیوند بکش

تا خشک شود خنده دشمن به لبش

بر خشک لب وطن ، تو لبخند بکش !

(معین دریایی)

5
“آیش”

باز یک حس زلالی ، می کشد پا را به آیش

می برد مثل همیشه ، باز دل ها را به آیش

باز خویشی می کند با خیش ، تا شاید بیابد

قلب بیمار زمین ، دست مداوا را به آیش !

گاه می خواند “امیری” ، “طالبا” گاهی و یعنی

ساق می فهمد گپ سرد گل و لا را به آیش !

شب نشینی یا شبیخون ؟ چیست در فکر گرازان ؟

هول شالی می کشد اینگونه “شب پا”را به آیش

داروگ می خواند اما نیست در او شوق باران

آه می خواند گمانم روح نیما را به آیش !

(معین دریایی)

6
“جریمه”

شب بود و به شوق، درس می گفت چراغ

بی نا شد و بینا نشد ، آشفت چراغ

این است جریمه می نویسد خودرو

بر شانه ی جاده می زند جفت چراغ !

(معین دریایی)

7
“ابر”

بیزار از هر چه باور و خوانش ابر

دلگیر ، چه آسمان از افزایش ابر

آوار  ز رعد و برق شد … ، این یعنی

یک حمله ی انتحاری از “داعش” ابر !

(معین دریایی)

8
“پله ها”

قد می کشد شعور شما آه ، پله ها !

چون پشت بام می شوی آگاه پله ها

گوش است پر ، ز قصه ی گیسو بلندها

این قصه را بخواه تو کوتاه پله ها

گفتی اجاره ، موی تو را گاه می کشد

یک شیطنت ، هزار هواخوه  پله ها

می رنجد اعتماد ز بالابر  فریب

انگار پا به ماهی و همراه…، پله ها !

***
سوگند می خورم ، که نیفتد ز پا دلم

گلدان شود مگر به دل راه پله ها !

(معین دریایی)

9
“سیاست زده”

چشمیم و پر از نگاه عادت زده ایم

در محضر عشق ، ما خجالت زده ایم

دیری ست دگر نمی تپد شعری …، آه

ما ذوق زمختیم ، سیاست زده ایم !

(معین دریایی)

10
“در بیمارستان”

صدای هیس ، ز یک عکس می شود جاری !

چقدر پرسه زنَد روح زرد بیماری

کنار تخت نشستند میوه و کمپوت

و نیز دسته گلی … ، می دهند دلداری !

ببین ! چه درد بیاید به شب نشینی ، آه

چه ایستاده سِرُم ، پا به پای بیداری !

اگرچه خسته ، ولی لحظه ای نمی افتد

فشار عشق ، درون رگ پرستاری !

***

به دست مرگ در این سوی ، برگه ی ترخیص !

صدای زندگی آن سوی می شود جاری …

(معین دریایی)

11
“می سوزد”

از فرط عطش آه ، زمین می سوزد

در واقعه ، ماهِ شرمگین می سوزد

یک تیر به سوی شیرخواری ناگاه …

شاید دل خیمه ها از این می سوزد !

(معین دریایی)

12
“شرمنده”

در راه تو ایم اگر ، قدم شرمنده !

زنجیر جدا ، سنج و عَلَم شرمنده

از واژه ی آب وار ، مشکی بر لب…

گر بوسه زند تیر قلم ، شرمنده !

(معین دریایی)

13

ناگاه غزال … ، چاره ؟ شلیکی کرد !

هم عابر و هم سواره شلیکی کرد

با مَرمیِ نای شاعر  اما افتاد

وقتی که چهارپاره شلیکی کرد !

(معین دریایی)

چهارپاره : نوعی گلوله که در سلاح های شکاری به کار می رود. همچنین به نوعی قالب شعری اطلاق می شود .

14
“رسم است”

یک کاخ همیشه کوخ زاید … ، رسم است !

یا کوه اگر کلوخ زاید ، رسم است

هم ، بطن زمانه ای چنین خشم آهنگ

گهگاه ظریف و شوخ زاید ، رسم است !

(معین دریایی)

15
“کشف حجاب”

مشروط !  گر آن زمانه…، آن کشف حجاب !

مقبول ولی جوانه…، آن کشف حجاب

امروز که قالیچه شده ، قالی ها

دریافته ام که خانه…، آن کشف حجاب !

(معین دریایی)

16
“قلم”

شرمنده شدیم آه ، از روی قلم

هان ، هرز رود چقدر نیروی قلم

هرچند که دیر … ، مایه کوبی کن باز

ای عشق ، تو و همت و بازوی قلم !

(معین دریایی)

17
“حرف من این است”

نه که دست از سر دفتر بگیری،حرف من این است

قلم! در مُشت من باید بمیری،حرف من این است

و می لغزی و لغزش!؟ دور باد از حس و حال تو

هوسْ اندیشه ی نان و پنیری،حرف من این است

تو باید گنج یاب دردها باشی ، توجه کن

به پیش چشمها گر سر به زیری،حرف من این است

چه غم کاین واژه هایم پیر می گردند، حرفی نیست
عصا می خواهمت در روز پیری،حرف من این است !

(معین دریایی)

18
“پشت چراغ قرمز”

پشت چراغ قرمز و دستی که گفت نه

ابرو گره ، دهان همه شد حرف مفت ، نه!

– باید غبار غم برود ،حال خوش شود

آقا ! نه من ، که خواجه شیراز گفت…، نه!

هر جا چراغ سبز ببینی… ، چراغم است

لُنگ مچاله ای که به مُشتم شکفت… ، نه !

ما چون پدال گاز شما تُرد گردنیم

نفرین به این زمانه گردن کلفت ، نه !

✹✹

در بین نازها و نیاز عطسه کرده بود

آن شیشه شوی ! آه نه یکبار ، جفت…، نه!

(معین دریایی)

19
برای فساد اداری مرسوم !

“زیر میزی”

ای آنکه مسلّحی ، نکن چنگیزی !

تیغت نه بُرنده ، گرچه دارد تیزی

این عرصه، نه عرصه ی رجزخوانی هاست

خود دار ترین یل است “زیر میزی” !

(معین دریایی)

20
“تابلوها’

هرچند ساکتند ولی زار می زنند !

در معبرند و زار  گدا وار می زنند

تفسیر بودن است چنین در نگاهشان

جمعیتی که دست به هر کار می زنند

در صحنه بودن است بهانه … ، نگفته ام !

این حدس را که هر در و دیوار می زنند !

گاهی حدیث نفس ، و گاهی گذشته اند

از خود ، دم از نصیحت و هشدار می زنند

رفتارها تابلوی فکرهای ماست

مردم چقدر دست به اقرار می زنند !

(معین دریایی)

21
“شعر من”

بوران به دل و دهان ! وزد واژه چه مست

بهمن همه ی خطوط دفتر را بست

شعرم نه شعار هرچه آدم برفی ست

گِلْ برفِ کنار جاده ها شعر من است !

(معین دریایی)