قلم امشب صدای پا ندارد
به دفترمانده و آوا ندارد
نمیدانم چه سازم با غمش من
خدارا او دگرمولا ندارد
چه گوید اوخدا با این همه درد
نی و نایش که نینوا ندارد
چنان سوخت از درون خاکستری شد
که گردش هم ببین گرما ندارد
بزن طوفان ببرخاکسترش را
دل (عرفان) دگر مآوا ندارد
به دفترمانده و آوا ندارد
نمیدانم چه سازم با غمش من
خدارا او دگرمولا ندارد
چه گوید اوخدا با این همه درد
نی و نایش که نینوا ندارد
چنان سوخت از درون خاکستری شد
که گردش هم ببین گرما ندارد
بزن طوفان ببرخاکسترش را
دل (عرفان) دگر مآوا ندارد
شاعر معصومه عرفانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو