ھمچو طوفان دلکم گاه به ھم میریزد
کنج بیغوله چو اشکم ھمه دم میریزد
دیدی گردونه نگشت وفق مرادم یک آن
تا بکی اشک دل من به قلم میریزد
کاغذم رنگ گل لاله گرفت میدانی ؟
خون این دیده و دل را که به یم میریزد
دل شوریده و محنت کش مجنون مرا
ھمچو باران زده ویرانه به نم میریزد
گل باغ دلت (عرفان) چه شد ، خشکیده ؟
زیر آواره ھمه غصه و غم، میریزد
کنج بیغوله چو اشکم ھمه دم میریزد
دیدی گردونه نگشت وفق مرادم یک آن
تا بکی اشک دل من به قلم میریزد
کاغذم رنگ گل لاله گرفت میدانی ؟
خون این دیده و دل را که به یم میریزد
دل شوریده و محنت کش مجنون مرا
ھمچو باران زده ویرانه به نم میریزد
گل باغ دلت (عرفان) چه شد ، خشکیده ؟
زیر آواره ھمه غصه و غم، میریزد
شاعر معصومه عرفانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو