
مصطفی کارگر
1
مددی امام پنجم که بفهمم آسمان را
بگریزم از نبودن همه جای کهکشان را
سفری به مرز هستی قدمی به اوج باور
برسان به خاک فردا هیجان پای جان را
همه بیقرار و راهی به تجلی کلامت
نفسی که با تو باشد به خدا کشد زبان را
کلمات هر موذن اثر از لب تو دارد
به مناره میکشاند سخنان حق اذان را
درِ لطف ماه جانان به تولد تو وا شد
چه بهار دلپذیری چه گلی که هر خزان را…
من و خلوتی زمینی تو و سیرتی خدایی
بهخدا بیا مدد کن منِ مانده در جهان را
جریان رود یعنی نتوان به سنگ دل بست
برسان به دست دریا دل تنگ آشیان را
2
مددی امام پنجم که بفهمم آسمان را
بگریزم از نبودن همه جای کهکشان را
سفری به مرز هستی قدمی به اوج باور
برسان به خاک فردا هیجان پای جان را
همه بیقرار و راهی به تجلی کلامت
نفسی که با تو باشد به خدا کشد زبان را
کلمات هر موذن اثر از لب تو دارد
به مناره میکشاند سخنان حق اذان را
درِ لطف ماه جانان به تولد تو وا شد
چه بهار دلپذیری چه گلی که هر خزان را…
من و خلوتی زمینی تو و سیرتی خدایی
بهخدا بیا مدد کن منِ مانده در جهان را
جریان رود یعنی نتوان به سنگ دل بست
برسان به دست دریا دل تنگ آشیان را
3
مددی امام پنجم که بفهمم آسمان را
بگریزم از نبودن همه جای کهکشان را
سفری به مرز هستی قدمی به اوج باور
برسان به خاک فردا هیجان پای جان را
همه بیقرار و راهی به تجلی کلامت
نفسی که با تو باشد به خدا کشد زبان را
کلمات هر موذن اثر از لب تو دارد
به مناره میکشاند سخنان حق اذان را
درِ لطف ماه جانان به تولد تو وا شد
چه بهار دلپذیری چه گلی که هر خزان را…
من و خلوتی زمینی تو و سیرتی خدایی
بهخدا بیا مدد کن منِ مانده در جهان را
جریان رود یعنی نتوان به سنگ دل بست
برسان به دست دریا دل تنگ آشیان را
4
این رباعی امروز است:
باریده خدای نور بر دفتر، عشق
گل کرده میان دشتی از باور، عشق
تکرار حسین و زینب و دل دادن
در مشهد و قم برادر و خواهر، عشق
5
عزیز! غصه نخور سربلند خواهی شد
دوباره مثل کبوتر بلند خواهی شد
همیشه سنگ ته رودخانه میماند
تو آبشار شناور! بلند خواهی شد
نهال خاک نشینی شدی که چندی بعد
چنان شکوه صنوبر بلند خواهی شد
شکسته بال و پرت در هجوم تیر، اما
به لطف حضرت داور بلند خواهی شد
6
همپای آفتاب
برای میلاد پیامبر(ص) و امام صادق(ع)
یا ایها الرسول به قرآن تو قسم
من کی به آستان جلال تو میرسم
با آیه آیه آیهی لبخند روشنات
دنبال پرکشیدن از آشوب محبسام
با پشتوانهی دل دریایی شما
چشم انتظار قامت عشقی مقدسام
همپای آفتاب جمال جمیل تو
پیوسته غرق مکتب نور مسدّسام
فردا خیالم از طرف حشر راحت است
زیرا به نور حضرت صادق ملبسام
با شوق سرفرازی و پرواز تا خدا
این عشق بر محمد و آلش بُوَد بسام
7
خورشید لبخند
آقا صدایم کن که برگردم به سویت
همراه کفترها نشینم روبهرویت
شاید برایم زائری گندم بپاشد
گیرم شفا از گندم تسبیح گویت
آقا صدایم کن که خود را کنج صحنات
یک بار دیگر گم کنم در گفتگویت
دستی گذارم عاشقانه روی سینه
در یک سلام ساده پاکوبان به بویت
آقا سلام! اینجا من و دلتنگی و تو
نور نگاهی! آبروی آبرویت
آقا تمام شهر یعنی مرقد تو
آقا رهایی یعنی افتادن به خویت
آقا تمام آسمانها بسته قندیل
از دیدن خورشید لبخند نکویت
آقا بگو یک جرعه سقاخانهات را
قسمت کنند این خسته را در آرزویت
آقا بگو با او کسی همدم نباشد
وقتی که باشد در حرم گرم وضویت
آقا بگو تنهاییاش بسیار باشد
تازه شود آهوی سرگردان کویت
ای کاش میشد بار دیگر… جان مولا!
ایوان طلا… کنج حرم… جان عمویت!
نقارهها آهنگ سرمستی بگیرند
تا جان بگیرد این دل در جستجویت
در ازدحام جمعیت باران بگیرم
لمس ضریح… آیات قرآن… بند مویت…
پرواز… درد دل… سرود اشک… آغوش…
مهمانی لطف خدا… راز مگویت…
8
به دلهای ما بغض غم ریخته
غبار عزا و الم ریخته
پر و بال فکرم به ویرانه رفت
به جایی که آه از قلم ریخته
در این گوشه از سرزمین بلا
قوانین عالم به هم ریخته
پدر گشته مهمان دختر ولی
تو گویی که سر در حرم ریخته
بغل کرد وقتی سر یار را
صدا زد که غم بر سرم ریخته
سه ساله! نظر کن که از آه تو
چه داغی به چشمان نم ریخته
اگر شاعر اهل دل خواستی
ببین هر قدم محتشم ریخته