فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 15 آبان 1403

پایگاه خبری شاعر

مصطفی ارشد

من دلم بی تو ، توی این شبها پیر شد
از مرام و منشِ این روزگار دلگیر شد

با رفتنت ، خواب را بر من حرام کردی
مرا ، رسوای کوچه و بازار کردی

شب آمد و دلم با من به خانه نیامد
طاقت دوریت را نداشت و جانش سر آمد

#مصطفی_ارشد “کیان”
چه سخاوتمندانه
تابستان بساطش را جمع میکند

پاییز عاشق در راه هست
و چه ملتمسانه
باشکوه ترین شبهایش را
پیشکش زمستان کوتاه میکند

و بهار دوباره با آمدنش
این چرخه عاشقانه را
به نفع خودش تمام میکند

#مصطفی_ارشد “کیان”
از روز ازل درگیر توام
مرا با چشمانت هیپنوتیزم کردی
چشمانی که مرا آتش زد
آتشی به بلندای مرداد

مرا هر سپیده دم
با آوای خوش بهاریت
میرقصانی

و من مات و مبهوتِ
موهایت میشوم
که در تلالو آفتاب میدرخشد

#مصطفی_ارشد “کیان”
تمام قلمرو ات را گشتم بدنبال ردپای تو
چیزی نیافتم ، جز گلهای شبنم باغ تو

مردم شهر ، بسیج شدن برای یافتنت
بدنبالَت بین پرچین ها ، من در یاد تو

من در هوس عطر گلهای بهاری تن تو
تمام قلمرو ات را گشتم به هوای تو

درخشش چشمان کهربایت در آسمان
مرا می کشاند بسوی دو ابروی قوس تو

به گوش رسید در این هیاهو ، آوای تو
در کوی عشق شنیدم نوای دل انگیز تو

گَشتم در قلمرو ات ، در پِی آبشار زُلفت
زیر نور مهتاب ، دوباره بافتم گیسوان تو

خواب دیدم در آغوشت ، هستم کنار تو
دستانم آرام گرفت در پهنای صورت تو

در طلب عشق ، بوسه ای کردم لبت را
گل از لبت شکفت ، شدم پادشاه قلمرو تو

#مصطفی_ارشد “کیان”