مشفق کاشانی
زندگینامه
شاعر
1333- 1358 اشتغال به مسئولیت های اداری در تهران
بازنشستگی در سال 1358
تهیه برنامه های عرفانی و مذهبی برای رادیو و عضویت در شورای شعر صدا و سیما
1378 – تشکیل انجمن شاعران ایران با کمک جمعی از شاعران
1382 – انتخاب به عنوان چهره ماندگار
اشک ها (1323)
صلای غم – تضمین 12 بند محتشم کاشانی (1323)
شباهنگ (1323)
خاطران (1326)
سرود زندگی (1342)
شراب آفتاب (1343)
آذرخش (1365)
خلوت انس – مکاتبات ادبی با شاعران (1368)
آیینه خیال (1370)
گزیده ادبیات معاصر نیستان (1378)
نمونه اشعار:
1
زود آنچنان گذشت، كه تیر از كمان گذشت
نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد
نیم دگر بغفلت و خواب گران شد
صد آفرین به همت مرغی شكسته بال
كز خویشتن شد و، از آشیان گذشت
افسردهای كه تازه گلی را ز دست داد
داند چها به بلبل بی خانمان گذشت
بنگر به شمع عشق، كه در اشك و آه او
پروانه بال و پر زد و، آتش به جان گذشت
بشنو درای قافله سالار زندگی
گوید به خواب بودی واین كاروان گذشت
ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت
از خون بیگناه، مگر می توان گذشت؟
(مشفق) بهار زندگیت گر صفا نداشت
شكر خدا كه همره باد خزان گذشت
چشم در راه تو صاحب نظرانند هنوز
لالهها، شعلهكش از سينه داغند به دشت
در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
از سراپرده غيبت، خبري باز فرست
كه خبريافتگان، بيخبرانند هنوز
رهروان، در سفر باديه حيران تواند
با تو آن عهد كه بستند، برآنند هنوز
ذرهها در طلب طلعت رويت با مهر
همعنان تاخته چون نوسفرانند هنوز
طاقت از دست شد اي مردمك ديده! دمي
پرده بگشاي كه مردم نگرانند هنوز
3
از موج فتنه چشم جهان غيرت يم است
وز تندباد حادثه پشت فلک خم است
صبح اميد چون شب تاريک مظلم است
«باز اين چه شورش است که در خلق عالم است»
«باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
هر جا نشان محنت و مردم به غم قرين
افکندهاند غلغله تا چرخ هفتمين
گردون فکنده بس گره از درد بر جبين
«باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين»
«بينفخ صور خاسته تا عرش اعظم است»
از لوح سينه رفته چرا نقش آرزو
فريادها شکسته ز اندوه در گلو
خورشيد برده سر به گريبان غم فرو
«اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو»
«کار جهان و خلق جهان جمله در هم است»
هر جا به گوش ميرسد آواي انقلاب
خلقي به ماتمند و جهاني در اضطراب
جان در تلاطم آمده دل را نمانده تاب
«گويا طلوع ميکند از مغرب آفتاب»
«کآشوب در تمامي ذرات عالم است»
روشن به راه ديد چراغ اميد نيست
کس را هواي شادي و گفت و شنيد نيست
زين ابر تيره اختر شادي پديد نيست
«گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست»
«اين رستخيز عام که نامش محرم است»
شوري به سر فتاده که جاي مقال نيست
جز غم نصيب مردم شوريده حال نيست
باغ حيات را پس ازين اعتدال نيست
«در بارگاه قدس که جاي ملال نيست»
«سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است»
خلق جهان ز سوز نهان نوحه ميکنند
از دست داده تاب و توان نوحه ميکنند
هر جا ز ديده اشک فشان نوحه ميکنند
«جن و ملک بر آدميان نوحه ميکنند»
«گويا عزاي اشرف اولاد آدم است»
شاهي که افتخار بدو کرده عالمين
بابش علي و فاطمه را هست نور عين
از شرم روي او به حجابند نيرين
«خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين»
«پروردهي کنار رسول خدا حسين عليهالسلام»
4
چو دیو فتنه به آئین خشم فرمان داد
عنان ز موج گرفت و به دست توفان داد
سموم مرگ پر کند در دل گرداب
به ابر بر شد و پهلو به باد و باران داد
به دشت حادثه بارید و خار بن روئید
به جای لاله و گل هدیه زخم پیکان داد
به سوگ باغ، بدین داغ بلبل از سر داد
نشست و سینه ز غم چاک تا گریبان داد
زنای ناله برآورد همچو نای و گریست
زبندبند، نوا تا رواق کیهان داد
به داغ فاجعه هفت تیر نعره زنان
خبر ز درد به نوباوگان بستان داد
دریغ و درد که گلهای باغ پرپر گشت
نشان غم به دل امت مسلمان داد
بهشتی، آیت حق بود، کاروان سالار
گرفت رایت خونین به دوش و فرمان داد
سلاله نبوی، سید جلیل شهید
میان آتش و خون ایستاده تا جان داد
اگر به دیده دل بنگری، خدای بزرگ
حسین دیگر به کربلای ایران داد
امام پردهنشین هادی زمان، مهدی (عج)
به جان تشنه او چشمهای فروزان داد
تمام عمر در اندیشه گل توحید
نوای عشق به مرغ هزار دستان داد
بسا گروه ز راه ضلال باز آورد
نمود راه مسلمان و راه سلمان داد
ز دود زنگ ملال از جبین دین نبی(ص)
هزار جلوه به آئین علم و عرفان داد
به کام آتش در شد چنان که ابراهیم
بدین طریق که حق وعده گلستان داد
چو شمع سوخت که افروخت شعله چون خورشید
به شام تیره هستی چراغ تابان داد
بدین حماسه که بنهاد یادگار از خویش
به لوح سرخ شهادت، شگرف عنوان داد
شهید شاهد مظلوم، ای بهشتی راد
شهادت تو به ارکان ملک بنیان داد
چراغ معرفت افروختی ز پرتو جان
فروغ مهر تو، تابندگی به کیهان داد
صلای فکر تو در پهنه طریق القدس
نشان فتح وبشارت به شوش و بستان داد
نوید فتح مبین تا هویزه، خرمشهر
پی گشودن دژهای خصم امکان داد
نمردهای و نمیری که روح طیب تو
به انقلاب یکی جنبش دگرسان داد
چه برد حاصل از این فتنه، خصم دیو سرشت؟
که عقل و دین و دل خود به دست شیطان داد
ز گرگ نفس به خون در کشید یوسف دین
نشان پیرهن و خون به پیر کنعان داد
فضای مملکت از لا اله الا الله
نهیب مرگ به کاخ سیاه ریگان داد
امام بت شکن از خاستگاه نور و امید
پیام وحدت و همت به حق پرستان داد