فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

مسيحا الهياري (ناجي) – بمیرم چقدر تب داری

آخ که چقدر دلم میخواد دست خودم را بگیرم تو چشماش زل بزنم
آروم تو گوش خود جانم بگویم
ببین خودم . من به خاطر همه سادگیهام از تو معذرت میخوام
بهش بگم بابا هفت میلیارد آدم دارند بدون او زندگی میکنن نمیبینی …..
دست خود عزیزم را فشار بدم و بگویم اصلا به جهنم که نیست تا وقتی نیمه شب با فریاد از خواب میپری
دستش و بذاره روی پیشونیت و بگه .عزیزم بمیرم چقدر تب داری و دستپاچه بره سراغ دستمال خیس
ها بد میگم
بعد دست خود جانم را بگیرم و با هم بریم پیاده روی
زیر چکاچک بارون ببینم خود عزیزم دلش هوای یه نخ سیگار و کرده ولی از من خجالت میکشه
بزنم خودم و به نفهمی و پیشقدم بشم
چه میچسبد تو این هوا ……..
وسط راه پالتوی بلند سیاهم را بندازم روی دوش خود جانم
غروب که بر میگردیم خونه
خودنازنینم را بخوابونم روی تخت
لحاف و بکشم روش
براش قصه بخونم
و مسیحای من کم کم چشماش سنگین بشه ….

این تابلوی تکراری همه آنچه در نیستی تو میگذرد بود …
####
با استقبال از ردیف جا مانده ناشناس

بوی نفرین شده ات روی تنم جا مانده
دانه های ّنفّس ات در چمنم جا مانده
تار و سیگار وسرو دردی سخت
بعد زائیدن تو در بدنم جا مانده
بی ذلیخا شدنم قصه یک مصر شده
چاک دستان تو در پیرهنم جا مانده
شور حوا به تمنای پدر میارزد
عطر سیبی که به روی دهنم جا مانده
“رفتی و با دگران جامه رندانه زدی”
من سیاوش شدم آتش زدنم جا مانده
بی تو چون مرغ اسیری به خاک افتاده
همه هستی من در وطنم جا مانده …………………..96/10


شاعر مسيحا الهياري (ناجي)

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو