رفتنم را به پای سفرم نگذارید
بر صلیبم نکشید و تیغ ام نزنید
داغ “فرزند به دوش پدرم نگذارید “
دست بانوی خیالهایم را میگیرم
آرام و بی صدا ….به درود تا بعد های احتمالی
این هم آخرین غزلم ؛ راهی سفر بشوم
دربه در بودم و باید دربه در تر بشوم
خسته ام از تمام رفتن ها از کینه
مرده ای که دفن نشد. اولین نفر بشوم
بی قراری و زود رنجی و بی احساسی
بیش از این نباید که درد سر بشوم
پدرم بهشت جنان را به عشق حوا داد
من نباید مرتکب اشتباه پدر بشوم
من تمام شدم این تمام قصه نبود
یک نفر عاشقم نشده مختصر بشوم
بیا و آخر هفته کنار قبرم باش
خوف دارم بیش از غریبه تر بشوم
درون خاک نه دلواپسم نه دلتنگم
همین که از شادیت با خبر بشوم
دوباره روی زمین اگر چه زنده شوم
اصلا بعید نیست دوباره خر بشوم
هر کجا رو می کنی زخم زبان
خدا کند که دمی لال و کر بشوم
شانه ای نیست برای سرم دلگیرم
میروم تا که راهی سفر بشوم.
آخرین غزل تقدیم به بانوی خیالی شعرهایم به پاس وفا داریش که هرگز از خیالم دور نشد وبه فروغ فرخزاد عزیزترینم
شاعر مسيحا الهياري (ناجي)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو