دلم چقدر آسون نبودنت را انکار می کند
چرا برلحظه های خاطره اصرار می کند
چرا برلحظه های خاطره اصرار می کند
با آن که نگاه سردت هم دور شد ازم…،
اما باخیالات و فکر،سالها تکرار می کند
این”من”سال هاست که با خیالاتش هنوز
در کوچه های حادثه با تو دیدار می کند
دیدار من در تو پدیدار نگشت، این “دل”
هرکه را بی اختیار محرم اسرار می کند
آخر که نشد باشی برگیری از غمی، چرا
که مرا روانه ی این کوچه بازار می کند
درنبودنت هم،حتی وجودت از یادم نرفت
بدان که دل،تورا معنی های بسیار می کند
هرچه راه دشوار هرچه سخت باشد، بدان
که عشق،مسیر را برایت هموار می کند..
شب ها به دنبالت حتی در خواب و رویایم
حیف از آن روز که مرا زود بیدار می کند
آخر تو خسته ازمن،و من از این سرنوشتم
سرنوشتی که مرگ را زود اختیار می کند
مسعود پروری نژاد
شاعر مسعود پروری نژاد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو