نه یک فنجان قهوه ی تلخ ، نه یک لیوان چای لب سوزرا من نمی خواهم
فقط آبی که وجدانم بشوید من همان خواهم
نه از آبی ترین ترین آبی نه از زیبا ترین دنیا! نه من چیزی نمی خواهم
فقط راهی که چشمانم ببیند من ، همان خواهم
نه از انسان ترین انسان نه از والا ترین مومن خدارا من نمی خواهم
همان موری که می بینم که گندم بر دهان دارد همان خواهم
نه از کافر نه از بودا نه از بی دین ، نه من دینی نمی خواهم
همان بی کس ترین یاور که می بینم خدا دارد ، همان خواهم
نه ازعهد و نه از قول و نه از دنیا وفا را من نمی خواهم
من آن سگ را که در ذاتش وفا دارد همان خواهم
نه از لیلی نه از شیرین نه از سارا نه از دارا! نه من عشقی نمی خواهم
همان یاری که دستی بر کمر دارد همان خواهم
نه از بی جا نه از بی کس نه از عاشق ترین مردم ، از این تنها نمی خواهم
همان تنها که فکری در سرش دارد همان خواهم
نه از دیروز نه از فردا نه از امروز از این ایام من نمی خواهم
همان روزی که در حالم همان خواهم
28 مهر 95 چهار شنبه ساعت 7 بامداد فکوری28
شاعر مسعود اولیایی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو
