تا چشم تو بر آینه ی جان من افتاد
سلول به سلول تنم در سخن افتاد
سلول به سلول تنم در سخن افتاد
یک لحظه تورا مردم این شهر که دیدند
زيبايى تو نُقل شد و در دهن افتاد
طوفان شد و با رفتن تو برگ دلم ریخت
با باد گلاویز شد و بر چمن افتاد
برگرد كه با فاصله هايى پر از ابهام
عطرِ تنت از حافظه ى پيرهن افتاد
از چشم ترم ریخت غمت یک شب دیگر
شبنم شد و بر تشنگی یاسمن افتاد
#مسعود_اردلان
شاعر مسعوداردلان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو