مثل آواره ترین برگ خزان بی کیشم
خش خش برگ خبر میدهد از تشویشم
می شوم دست به دامان شب یلدایی
که کمی بیشتر از پیش بماند پیشم
فال حافظ زدم و در دل خود میگویم
کاش تعبیر شود فکر خطا اندیشم
کاش آن یوسف گم گشته به کنعان آید
من که عمریست به کوی دل او درویشم
حال دوران نشود ثابت و این هم گذرد
این چنین دلخوش از این مردگی در خویشم
تا به دندان بکشد این دل پر خون مرا
گرگ نه ،آهویی بیچاره تر از یک میشم
تا که دستش برسد پیچ و خم زلفم را
سرخ و زیبا و پریشان شررِ آتیشم
شاعر مریم ملایی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو