فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 23 مهر 1403

پایگاه خبری شاعر

شب ، باد پر شکسته می رفت و ناله می کرد مستانه در سیاهی هر سو کشاله می کرد در گوشه های تاریک در سایه های نمناک می سود پنجه بر سنگ می کوفت سینه بر خاک م…

شب ، باد پر شکسته
می رفت و ناله می کرد
مستانه در سیاهی
هر سو کشاله می کرد
در گوشه های تاریک
در سایه های نمناک
می سود پنجه بر سنگ
می کوفت سینه بر خاک
می برد شاخه ها را
بازیکنان به هر سو
می راند سایه ها را
چون گله های آهو
خاموش بود صحرا
مهتاب روشنی بخش
می کرد نور خود را
بر سینه ی زمین پخش
از لای شاخساران
سر می کشید و می دید
تاریکی زمین را
در زیر سایه ی بید
اسرار نیمه شب را
می جست و خنده می کرد
برگی ز شاخه می جست
بادش پرنده می کرد
تنها با شاخ فندق
می خواند سهره ی پیر
می بافت نغمه اش را
چون دانه های زنجیر
در زیر آسمان کوه
سرد و سیاه و سنگین
پر کرده بود دامن
از سایه های رنگین
اندام آهنینش
در روشنایی ماه
چون قلعه های جادو
می بست بر نظر راه
دامان موجدارش
از دور دیده می شد
تا گوشه های صحرا
با شب کشیده می شد
بالایش آسمان ها
با اختران در هم
چون کشت نو دمیده
با قطره های شبنم
مرغان نیمه وحشی
بر شاخه ی درختان
آهسته می نشستند
غمگین چو تیره بختان
گاهی پیاده می گشت
لی لی کنان نسیمی
صحرای بیکرانه
پر می شد از شمیمی
خم می شد از نهیبش
هر لظحه شاخ و برگی
می زد نسیم خاموش
شیون ز بیم مرگی
دنبال باد ولگرد
بازیکنان نگاهم
می رفت و شمع مهتاب
تنها چراغ راهم
ناگه به لرزه آمد
انگشت شاخساری
مرغی تپید و افتاد
در موجی از غباری
بر خاک نرم و نمناک
غلتید و پرپری زد
بادی که ناله می کرد
آهنگ دیگری زد
یک لحظه ایستادم
خاموش و سرفکنده
تا دیده بر نگیرم
از جنبش پرنده
چشمم چو آشنا شد
با سایه و سیاهی
دیدم پرنده بر خاک
جان می کند چو ماهی
برگی سپس عقب رفت
تابید نور مهتاب
گویی که مرغ خفته
زد غوطه در دل آب
آنگاه چشم من دید
گنجشکی آرمیده
در تیرگی خزیده
از روشنی رمیده
از حلقه های یاران
رخت سفر گرفته
در زیر بارش ماه
سر زیر پر گرفته
آن روز شامگاهان
او بود و همسفرها
کانگونه می گشودند
مستانه بال و پرها
از روی کوهساران
چون برق می پریدند
ابر سیاه شب را
با سینه می دریدند
گویی به یادشان بود
آن همرهان هشیار
از دره های خاموش
افسانه های بسیار
ناگه پرید و برخاست
سنگی ز یک فلاخن
از ضربتش زیان دید
بال پرنده ی من
افتاد چون ستاره
در پنجه ی درختی
بر شاخه ای برهنه
مسکن گرفت لختی
چون طاقتش ز کف رفت
زان شاخه سرنگون شد
در پیش پایم افتاد
غلتید و غرق خون شد
اینک پرنده ی من
دیگر نفس نمی زد
قلب تپنده ی او
با صد هوس نمی زد
اشک ستاره و ماه
با اشک من درآمیخت
چون قطره های شبنم
بر بال او فروریخت

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج