فرزند نداري تو نشاني ز محبت
برخلق پدر مادر خود كرده اي عادت
هر ناز كه آيد همه از سوي همان ها
هر گونه نيازي شود از سوي تو لذت
اينگونه شدن رسم نباشد كه چو آن ها
پرورده كنند همچو تويي را به سقايت
چون كودكيت بگذرد و جامه دريدي
حالا كه رسيده زمان تو به شهوت
يادي دگر از خاطر آنان نتواني
حتي گذري بر سر قبرش نتواني
آيا شود اين پاك ز ياد تو كه مادر
نه ماه به دامان دلش كرد حمايت
از خردي و ريزي چو به شيرش بمكيدي
حالا كه رسيدي به بزرگي شدي آدم؟
نه ماه كه در خاطر ما چيز كمي شد
درباره ي مادر همه سختي و مشقت
اي كودك زيبا كه چنين گشته جواني
يادت نرود مهر و محبت تو به غايت
مادر و پدر گنج نهانند به دنيا
آويزه ي گوشت شود اين تا به قيامت
برخلق پدر مادر خود كرده اي عادت
هر ناز كه آيد همه از سوي همان ها
هر گونه نيازي شود از سوي تو لذت
اينگونه شدن رسم نباشد كه چو آن ها
پرورده كنند همچو تويي را به سقايت
چون كودكيت بگذرد و جامه دريدي
حالا كه رسيده زمان تو به شهوت
يادي دگر از خاطر آنان نتواني
حتي گذري بر سر قبرش نتواني
آيا شود اين پاك ز ياد تو كه مادر
نه ماه به دامان دلش كرد حمايت
از خردي و ريزي چو به شيرش بمكيدي
حالا كه رسيدي به بزرگي شدي آدم؟
نه ماه كه در خاطر ما چيز كمي شد
درباره ي مادر همه سختي و مشقت
اي كودك زيبا كه چنين گشته جواني
يادت نرود مهر و محبت تو به غايت
مادر و پدر گنج نهانند به دنيا
آويزه ي گوشت شود اين تا به قيامت
شاعر مريم سادات موسوي
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو