تو ميروي و جان من پر از عذاب ميشود
جان به فداي رفتنت، دلم خراب ميشود
شكوه نميبرم به كس، بغض نميكنم ز تو
خودت بيا ببين نفس، بي تب و تاب ميشود
خيال، كنج خاطرم پرنده ايي شكسته پر
تمام خواب هاي من نقش بر آب ميشود
براي ترجمان عشق هميشه گنگ بوده ام
صبوري شكستنم عشق حساب ميشود؟
تبلور حضور تو ميان خاطرات من
و واژه هاي آشنا عزيز و ناب ميشود
اگر دمي نظر كني به حزن چشم هاي من
سياه قلب آسمان پر از شهاب ميشود
چگونه بي تو سر كنم ؟ دليل ناب بودنم…
سكوت قبل رفتنت ، حرف حساب ميشود
جان به فداي رفتنت، دلم خراب ميشود
شكوه نميبرم به كس، بغض نميكنم ز تو
خودت بيا ببين نفس، بي تب و تاب ميشود
خيال، كنج خاطرم پرنده ايي شكسته پر
تمام خواب هاي من نقش بر آب ميشود
براي ترجمان عشق هميشه گنگ بوده ام
صبوري شكستنم عشق حساب ميشود؟
تبلور حضور تو ميان خاطرات من
و واژه هاي آشنا عزيز و ناب ميشود
اگر دمي نظر كني به حزن چشم هاي من
سياه قلب آسمان پر از شهاب ميشود
چگونه بي تو سر كنم ؟ دليل ناب بودنم…
سكوت قبل رفتنت ، حرف حساب ميشود
شاعر مرضیه گمار
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو