قالب شعر: شعر نیمایی
مردی ام آزاد
رعیتی اهل تهی آباد.
کلبهام در سایهٔ بیدی است
بید زیر سایهٔ کوهی
کوه زیر سایه سار ابر.
روزها کارم نشستن در بسیط تور خورشید است
غیر از آن هر شب
پا نهادن در دل تور مه و کوکب.
در جوار کلبه جوباری است
بی خروش و جنبشی آویخته از کوه
از سرشک چشم صافی تر،
از عبیر و مشک شافی تر.
روزی ام درّ است
نازنین درّی که می بخشد مرا جوبار.
از همه مال نیاکان برده ام میراث
مجمریّ و پرّ سیمرغی.
می روم هنگام عسرت بر چکاد، آن گاه
می نهم پر بر سر مجمر،
می رسد از ابرها سیمرغ،
می نشیند تا پگاهان با من زخمور
می کشد بر زخم هایم بال.
می کند پنهانیِ رویین تنان افشا و فردا من
می تراشم تیرِ تیز از گز
می نهم پیکانِ وی در رز.
چون رسند از باختر رویین تنانِ شوخ
می نشانم در مصاف اندر
آن گزِ رَزدیده بر دیدارِ خویش اوّل.
می شود تاریک کوهستان
و اندر آن تاریکیِ شفّاف
می گریزد لشکرِ رویین تنان از پیش
رزم گه می ماند و درویش.
سالیان سال بر پا این چنین مانده ست
کلبه ام در سایهٔ بیدی
بید زیر سایهٔ کوهی
کوه زیر سایه سارِ ابر.