به نام خدا
آسمان هم همچو چشمانم دریایی از خون می شود
اشک همچو ناودان از چشم بیرون می شود
مادرم گفت شعرت بوی عاشق می دهد
آمدم حاشا کنم اما نشد ، سیل می شود
بی تو مرا بیم فرو ریختن است هردم
گویی تکان می خورد دلمُ انگار زلزله می شود
چو شکوفه های بهاری در زمستان دلم
مستِ تو می شومُ عشقِ تو بارز می شود
در این قسمت از شعر اشک امانم را برید
دلتنگِ تو می شومُ چشمانِ تو ظاهر می شود
فراقِ تو مرا بی خود کردُ نمی دانم
رکعت چندُمَم استُ نماز باطل می شود
در غم هجر تو سوختمُ ساختمُ نمی دانم
کی این دردِ دو چندان شیرین هم فارغ می شود
آسمان هم همچو چشمانم دریایی از خون می شود
اشک همچو ناودان از چشم بیرون می شود
مادرم گفت شعرت بوی عاشق می دهد
آمدم حاشا کنم اما نشد ، سیل می شود
بی تو مرا بیم فرو ریختن است هردم
گویی تکان می خورد دلمُ انگار زلزله می شود
چو شکوفه های بهاری در زمستان دلم
مستِ تو می شومُ عشقِ تو بارز می شود
در این قسمت از شعر اشک امانم را برید
دلتنگِ تو می شومُ چشمانِ تو ظاهر می شود
فراقِ تو مرا بی خود کردُ نمی دانم
رکعت چندُمَم استُ نماز باطل می شود
در غم هجر تو سوختمُ ساختمُ نمی دانم
کی این دردِ دو چندان شیرین هم فارغ می شود
شاعر مرتضی محمدی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو