![تصویر تست تصویر تست](https://www.shaer.ir/wp-content/uploads/2015/09/morteza.fatehinasab.jpg)
مرتضی فاتحی نسب
مرتضی فاتحی نسب
متولد ۱۴/۲/۶۴ در قم
دانش آموختهٔ مدیریت فرهنگی در دانشگاه فرهنگ و هنر قم،
شاعری غزلسرا است که علاقهٔ فراوان او به ادبیات باعث سرایش حرفهای شعر بود و پس از چندین سال سرودن در انزوا وارد انجمن ادبی قم شد.
ورود او به انجمن ادبی افتخاری بود تا در محضر پدر شعر آیینی کشور و بزرگ ادبیات قم، استاد محمد علی مجاهدی (پروانه)، زانوی ادب بر زمین ساییده و کسب علم کند؛
اشعار وی بسیار مورد توجه و لطف استاد مجاهدی قرار گرفته است.
همچنین مدتی قریب به دوسال ۹۴-۹۵ وظیفهٔ اجرای انجمن ادبی قم بر عهده ایشان بوده است.
سبک غزلهای او بیشتر معناگراست، با مضامین عاشقانه، عارفانه، اجتماعی و… و رگههای سبک هندی یا اصفهانی در آن مشهود میباشد.
وی در دیدار شعرای آیینی با مقام معظم رهبری در سال ۹۶ حضور داشته است.
1
مقصد همیشه در پسِ راهی نهفته است
هر توبهٔ نکرده، گناهی نهفته است!
عشقی که عمقِ سینهٔ ما را نشانه رفت
در تیر بی هوای نگاهی نهفته است
تنها به صدقِ آینه میشد امید دوخت
آن هم که در دورنگیِ آهی نهفته است!
آن سکّهای که مایهٔ فقر پیادههاست
در دست بی کفایت شاهی نهفته است
با اینکه هیچگاه برادر نداشتم
بختم درون غربتِ چاهی نهفته است
این موج سادهلوح گمان میکند که در
آغوش سنگیِ تو پناهی نهفته است
هرگز نگو نمیشود از من پلنگ ساخت!
حالا که در نگاه تو ماهی نهفته است
#مرتضی_فاتحی_نسب
2
درون آینه شخصی شبیهِ این که منم
مُجاب کرده مرا تا به خویش سر بزنم
شکسته تر شدم از روز پیش تا امروز
پس از تلاقیِ با خویش زود میشِکنم
منی که اُنس گرفتم به خاطرات قدیم
چگونه باید از این قابِ عکس دل بکنم؟!
تو مثل ساحل آرامشی و من موجم
نشستهای به تماشای دست و پا زدنم!
به شوق این که دلم را به بردگی بکشی
خودم همیشه خودم را به چاه میفِکنم
نپرس این دلِ آیینهای چگونه شکست
به سینه سنگ تو را میشود مگر نزنم؟!
#مرتضی_فاتحی_نسب
3
سنگ دلت را عشق هم گوهر نخواهد کرد
این کیمیا این بار مس را زر نخواهد کرد
دلمرده را از دلخوشی سهمی نمیماند
کشتی شکسته صحبت از لنگر نخواهد کرد
هر چند عقل از انتخاب هر دو بیزار است
بـد لااقل اوضـاع را بدتـر نخواهد کرد
کو چارهای دیگر؟ که سر بر باد خواهد داد
برگی که با بیداد طوفان سر نخواهد کرد!
فریاد مظلومانه وقتی داد می خواهد
جز گوش چاه غربتش را کر نخواهد کرد
بیهوده نقش دایه را بازی مکن ای دوست!
دلسوزی بیجا تو را مادر نخواهد کرد
آن حرفهای نو که جز مَسند پرستی نیست
این تختهٔ پوسیـده را منبـر نخواهد کرد
از کوه ظاهربین به جز بانگ انتظاری نیست
جز آنچه میگویند را بـاور نخواهد کرد
در خشکسالی حال و روزم را چه میپرسی؟
این ناودان دیگر زمین را تر نخواهد کرد!
تنهاییام از فرط بیآزاریام پیداست!
وقتی گُلی را گور من پرپر نخواهد کرد
#مرتضی_فاتحی_نسب
4
درختی ناگزیر از برگهای کهنه و زردم
بهاریّ و نمیدانی چرا اینقدر پُر دردم!
چه سود از بالهایی که مرا در اوج میخواهند؟
دلم را پیش از این در پیلهای دربسته گم کردم!
من آن کوهم که بعد از بارش کولاکِ تنهایی
به پیری مبتلایم، با زمین و آسمان سردم
تو همچون گردباد از درد میپیچی به خود، امّا
اگر چون خاک گنجت را نهان کردی بگو مَردم!
مرا از شاخهات میرانی و با باد میرقصی
مراقب باش! از راهی که رفتم، برنمیگردم
از آن که بی سبب روزی به دنیا آمدم، امروز
برای رفتن از دنیا دلیلی محکم آوردم
برای «عشق» تشبیهی به جز «فوّاره» میدانی؟!
بلندت میکند هر آن، زمینت میزند هر دَم
#مرتضی_فاتحی_نسب