ای که لبخند تو را شکل خدا می دانم
در بهشت غم تو شادترین انسانم
در بهشت غم تو شادترین انسانم
خود بخوان قصه این عشق و جنونم را از
چشم گریان و دل خون و لب خندانم
سجده بر خاک رهت عین عبادت باشد
من نمازم همه را سمت رخت می خوانم
روزگاری که خدا ملعبه روی و ریاست
گر سراپا همه کفرند تویی ایمانم
با خیال تو در آفاق چه می پروازم
شاد و آزادم اگر در قفس زندانم
گرمی لطف تو را از دل و جان می خواهم
سردی قهر تو را نیز بدان خواهانم
روز میلاد تو یلداست عجب نیست که من
اینچنین در شب گیسوی تو سرگردانم
شاعر مرتضی عبدلی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو