در این شب دلگیر من و غربت و تنهایی
من مانده ام و این دل و غم بی یاری
آنکس که مرا یار بود غمخوار بود
کجاست تا که در این دم دهدم دلداری
همه فکر و ذهنم شده او که چرا رفت
شب را تا سحر با این یاد کشم بیداری
ای آنکه مرا برده هوش ز سر و سامان ز بر
باز آی و بگو چه شد آن همه شیدایی
باز آی به من و غم ز دلم بزدای
کاین نباشد راه و رسم دوستداری
من در این تاریک شب و کنج ویرانه
باشم چشم در راه که کنی ظلم دلم نورانی
من مانده ام و این دل و غم بی یاری
آنکس که مرا یار بود غمخوار بود
کجاست تا که در این دم دهدم دلداری
همه فکر و ذهنم شده او که چرا رفت
شب را تا سحر با این یاد کشم بیداری
ای آنکه مرا برده هوش ز سر و سامان ز بر
باز آی و بگو چه شد آن همه شیدایی
باز آی به من و غم ز دلم بزدای
کاین نباشد راه و رسم دوستداری
من در این تاریک شب و کنج ویرانه
باشم چشم در راه که کنی ظلم دلم نورانی
شاعر مرتضی رمضانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو