وقت رفتن , نفس از سینه به دورش کردی
پای , بر دل بنهادی و عبورش کردی
دلم آمد به طوافت , و تو رَجمش کردی
کعبه یِ عشق و محبّت ,همه جورَش کردی
من شدم قصّه ی داوود و برایت مردم
دست جالوت گرفتی و زبورش کردی
شیر, من بودم و خطّی که به دورم تو زدی
سکّه هایم فلزی بود , بلورش کردی
پیرهن داد , ندا تا که تو عشقم بینی
چشم یعقوب دلت را تو صبورش کردی
و در این صبح , نسیم از تو نیارد خبری
خاطرِ , خاطر و یادت همه گورش کردی
گردشِ چشم من آن پیچش مویت هم دید
باز بی روی خود این چشم, نمورش کردی
گردشِ فصل نگاهت به زمستان ماندش
و بهارم بگرفتی , به قبورش کردی
گل شبدر کم از آن لاله ی قرمز دارد
جور دیگر نتوان دید , که کورش کردی
م.
شاعر مرتضی احمدی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو