تا که دید از دیدنم سیر آمده
گفت راه رفتنم دیر آمده
گفتمش میسوزم و میباری اندر جان من
آن جوان خنده رو در گردشت پیر آمده
گفت از رو و بر من چشم دار
کز نگاه غرق خونت جان من سیر آمده
گفتمش زیر و زبر میخوانمش
روی مشکین لعبتان پاپتی زیر آمده
گفت این صیدم دگر خارج ز رودی تاب نیست
گفتم این ابرو کمان از سیّد و میر آمده
گفت قلابم گرفتار زبان سرخ گوست
گفتمش مخلص سخن دانم که از شیر آمده
(مهر ۱۴۰۰)