فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 24 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

محمود کریمیان – بخواب ای شهر زیبایم با خاطراتت،که دردش بی امان است……

بخواب ای شهر زیبایم با خاطراتت،که دردش بی امان است
مگیر از من ز او نام و نشانی،که یادش بر زبان است

برو ای خاطرات از ذهن شهرم،که او مجنون یار است
به شهرم هرکسی قصد گذر کرد،ز چشمش آب روان است

بزار آرام بخوابد شهر من درخلوت خود،که او دیگرسفر کرد
بزار با درد خود آرام بگیرد،که یادش بردل و زخمش بجان است

عجب باران میبارد در این شهر،خدایا شهر من تنهاست این روزها
که لیلایش رخ بست ز این شهر،ولی او عشقش همان است

فراموشش کن ای شهر،که او بادیگری درعیش ونوش است
که درافسوس یارت پیرگشتی،و او باعشق خود هر روز جوان است

بمیرد روزگار با خاطراتش که اینگونه مرا درگیر یار کرد
شدم آوازه هر کوی این شهر،که حرفم روز وشب بر دهان است

تمام شهر خوابیدن،تنم خستست خداوندا من از یادش بیدارم
عجب دیوانه ای هستم ز لیلایم،تمام فصل هایم خزان است

روزگار06/01/96

شاعر محمود کریمیان

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو