دیشب آهسته به خواب، باز صدایت کردم
از سحر تا به دم صبح دعایت کردم
در شب سرد زمستان سر من داغ شده
قلب من می تپد و باز هوایت کردم
تن تبدار من از عشق بسوزد هر شب
یک دو بوسه بده و گو که دوایت کردم
می رسد عاقبت آن دم که بگویی با من
که تو را بین همه جمع سوایت کردم
من در آن لحظه چه دارم که دهم بهر وصال
دل ناچیز خودم را که فدایت کردم
از سحر تا به دم صبح دعایت کردم
در شب سرد زمستان سر من داغ شده
قلب من می تپد و باز هوایت کردم
تن تبدار من از عشق بسوزد هر شب
یک دو بوسه بده و گو که دوایت کردم
می رسد عاقبت آن دم که بگویی با من
که تو را بین همه جمع سوایت کردم
من در آن لحظه چه دارم که دهم بهر وصال
دل ناچیز خودم را که فدایت کردم
شاعر محمود مجیدی نسب
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو
