روز مرگی
دیگر قلم گردش ندارد روی دفترهای شعر
کس نمی گوید سخن از ماه ومهر و حرف دل
روزها خفته در بستر جوان و پیر ما
تا دل شب سر در گریبان مانده دل
دلخوشی ها لحظه ای و درد سر ها دائمی
زندگی ها در هوا و خانواده گشته ول
کار و بار و اقتصاد و جامعه
جملگی در هم شده ، بیمارِ سِل
سال و ماه را با روز مرگی طی می کنیم
تا رسانیم عمر را بر خشت و گل
کس ندارد شور و شوق زندگی
جز دقلکاران رندِ بی آب گِل
هر دری را می زنی با چفت و بستی بسته است
جز در رفتن بسوی هَشت و گِل
(محمود ) این وادی به پا یا نش رسید
دل مدار در هشت وگیرش ، گشته ول
11/5/1396
اصفهان
شاعر محمود زمانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو