بکجا چنین شتا با ن؛ گذری بدشت و صحرا
تو بیا به نزد یارت ؛ استما لتی تو د ل را
تو بیا به نزد یارت ؛ استما لتی تو د ل را
دل بی رمق کجا شد؛ که زپیش روانه کردی
به کسی دلت را بسپا ر؛ که روانه است بدریا
عاشقی برای هر کس ؛ ثمری ستوده دارد
عشق بی ثمر چه حاصل؛دل خود زآن بیارا
بطواف د ل شتافتم ؛ ثمرش رنج وعذاب بود
دل کجا روانه گردد؛ که بدست آ رد صفا را
غم روزگار خوردم؛ اثری بجا ن نیا فتم
تو بخورغم حزینی؛ تا بد ست آری وفا را
صادقم به آ نچه گفتم؛ تو شنیدی حرف من را
صدق گفته هایم این است؛که خوری غم یار را
بیا بگذر زین ملامت؛ سخن از صوا ب بشنو
ملا مت چیزی نشا ید؛ تو بیا ور آ ن صفا را
غم روزگار خورد م ؛ که چرا غمین هستم
غصه را زدل برون آ ر؛بینی روز با صفا را
د ل بیقرار خود را ؛بسپا رم به کوه و دشت
تا که او همی ستا ند ؛ بویخوش آ ن هوا را
دل و دلبری کجا رفت؛ که بد نبا لش روانی
تو بیا به پیش د لبر؛ تا با خود بری صفا را
م…….ب
شاعر محمود بیهقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو