مشو غمگین تو ا ید لبر؛ تبسم بر لبت د ید م
رفیقا ن می کنند شا دی ؛ که تا دلشاد باشی تو
چرا در حا ل حزن هستی؛ ترا قبلا خندان دیدم
لبا س حزن بیرون کن ؛ بد شت وکوه توروکن
که تا دلشاد شوی امروز؛ بخوشحالی ترا د یدم
تما م عمر خود را من ؛ به پا یت عرضه میدارم
تو یک لحظه نگاهم کن ؛ رخ زیبا ت را د ید م
عزیزا ن د لبر ی کردند؛ برای یا ر د ل جو یم
تو هم یک لحظه شادی کن؛ برویت شادیها دیدم
بیا لطفی بکن تو بر من ؛ تا که بینم رخ ماهت
هر آ ن چه در توان دارم ؛ بخو بی شادی را دیدم
دل غمزده رنجور است ؛ بر ا ی یا ر محبو بم
بیا ای یا رغم دور کن ؛ من آ م رخساررادیدم
بر و ز شادی و غم من ؛ ر فیق را ه می با شم
حا لا که شادی پیش آ مد؛ ترا در رقص هم دیدم
عجب دوران پر دردیست ؛ بر ی مر د م عا دی
خوش ا ند آ نها ئی که دارند؛ من خوشحالیرا دیدم
خد ا یا گر بد ل خوا هیم ؛ مطیع امرتوبا شیم
و گر نه هر چه پیش آ ید ؛ بد یها یش یقین داریم
م……..ب
شاعر محمود بیهقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو