.
.
.
.
زبان تلخ حقیقت که سرخی از آتش
نگاه چشم کمانی به جرأت از آرش
.
.
.
زبان تلخ حقیقت که سرخی از آتش
نگاه چشم کمانی به جرأت از آرش
رها ز دولت فصلی کلید تدبیرش
نشسته زه سر دندانه های پر بارش
دو چشم من سر نوبت به پای خود تاریک
تنم نهاده به شوقی قفس به بازارش
میان شیره ی جذاب تا عسل شیرین
زبان سر به خفای از سکوت مالیدش
تمام قافیه هایم ردیف از مردن
که دیده منظره هایی چپاول از کارش ؟
امید من همه شبها طلوع خورشید است
اگر چه قلب غروبم ندید دیدارش
*محمد کریم زاده نیستانک 1396/7/7
شاعر محمد کریم زاده نیستانک
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو