فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 24 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

محمد مهدی مهرابیان – عشق های پوشالی

گفتمش مجنون چرا عاشق شدی
لیلیت دیدی زخود فارغ شدی
گفت مجنون قصدم از عشق این بود
ددیش صاحب به ملک چین بود
گرچه یک کمی لیلی پرچین بود
اما او صاحب چندماشین بود
گربتانم من بدزدم آن دلش
جیب بابایش چه خوب از بهر من
هم پر و پیمان و هم رنگین بود
رفتیم اکنون به سراغ لیلیش
چرب و چیلی بود رنگین خیلیش
گفتمش لیلی چرا عاشق شدی
مجنون را دیدی زخود فارغ شدی
گفت نمیفهمی پسر جان تو برو
ددیش دارد مقام و جای نو
هر کجا دارد هزاران آشنا
پارتی دارد تو نمیفهمی بابا
گر توانم من کنم یک ازدواج
از برای آن پدرجانش پزم
صبح و عصر و شب کوکوی اسفناج
وای برما این همه عشق از کجاست
این که ما دیدیم خیلی بی ریاست
پس بیایید باز عاشق تر شویم
عشق را پس زده باید آن شویم
چون ددی گشتیم باید چی شویم
پس بفکر باید باشیم از حالا
حیف آنچه گفته ایم ما و شما
پس چه بهترلیلی ومجنون بماند در میان قصه ها
ما چه بودیمم تا حالا
وچه هستیم و چی گردیم وای ما
چون رسیدیم ما به آخر مخلصیم
وام ازدواج ندادند؟ مفلصیم
پیر مرشد گفت با لحن بدی
ماهمین الانشم هستیم ددی
چون ندانیم فرق و خوبی و بدی
پس بپا بند دلت را آب ندی
کلهم خشت و گلش گیری بتنگ
بی هوا ،عاشق نشو با خود بجنگ

شاعر محمد مهدی مهرابیان

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو