دلخـوشِ نیـلـوفـری در گوشـۀ مُـرداب بـودم آمدی
روی تختــی کُنـجِ ایـوانِ قدیمی خـواب بودم آمدی
هیـچ هـم یاد تـو و درگیـرِ چشـمانت نبـودم لعنتـی
فارغ از شبهای ابری ، خیره بر مهتاب بودم آمدی
مویِ شب را با سرانگشتِ خیالم ناز میکردم مُدام
غــرقِ نجـوای سکوتی مبــهم و نایاب بـودم آمدی
پلک هایم بسته بـود و روی لب هایم لبِ داغِ غزل
از غـمِ دلشـوره های واپـسیـن بـی تاب بـودم آمدی
مثـلِ امــواج مـهـیـب قـایـقـــی در انتــهـای حـادثـه
نه ،شـبیـــه آبــی دریــای بـی گــرداب بـودم آمدی
منکه اهلـش نیستـم با الکلِ لبهـای خـود مستم کنی
بـوی مـوهـای تـو دارو و منـم سـهراب بودم آمدی
(با تقدیم احترام ــ #محمدمنصورفلاح )
شاعر محمد منصورفلاح
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو