فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 22 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

محمد لالوی – ملکوتی

بی تو طوفان زده انقدر به دشت و دمنم
که سوال است که این جنگل مخروبه منم؟

سال ها بی جهت از آینه می پرسیدم
که چرا باید از این پنجره ها دل بکنم!

میرود رو به فنا شهر ولی باکی نیست
باید آنجا که تو را نیست به آتش بزنم

بروم از بر خود تا که تو را گم بکنم
مهر داغی بزنم بر لب و روی دهنم

حیف بیهوده نشستم که تو را دور کنم
دارد انگار که گم میشود اینجا وطنم

زنده ام بی تو ولی از غم جانکاه تو شد
همه آغشته به طرزی ملکوتی بدنم

تا از آن روز شنیدم که غزل میخوانی
شعر میگویم و من در پی شاعر شدنم

شاعر محمد لالوی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو