خنده با بیگانه داری با من بیچاره نه
گرچه تنهایی ولی مانند من آواره نه
گرچه تنهایی ولی مانند من آواره نه
بی قراری میکنم اما از این شادم که تو
خنجرت را میزنی آهسته و یکباره نه
هرچه بالا رفتنی آخر به پایان میرسد
غیر این بی مهری ی مواجِ این فواره نه
فکر تو انگار دارد هستی ام را میبرد
فکر من هستی ولی مانند من همواره نه
عشق من پر سوز نیست اما بگویم لااقل
مثل من دیگر نمی یابی در این سیاره نه
نامه هایم را نمیخوانی اگر، لطفی بکن
گوشه ای بنداز اما بی تعلل پاره نه
شاعر محمد لالوی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو