راه عاشقي
چرا درگير احوال پريشانم نباشم
گر روم بر ره ز او گلگون نباشم
رفتي و دردي به جان ها رفته را
بر در رندانِ اش مغمون نباشم
ساغر نابي بدستم داده يار
گر بنوشم مستُ زو ممنون نباشم
غمزه اش را از نيامي بر دريد و
عاقبت زخمي زند دلخون نباشم
عطر چون عنبر نشانش را ز دور
بشنوم سرگشته زان محشون نباشم
بر گناه مه ز رويش ديده وا
عقل از هوشي برفت مسكون نباشم
گر مزاري را به بيراهه برندند و ولي
ز حال محتضر نايد خوشي مفتون نباشم
انتهاي معبد صوفي گرت ويران بود
ز خوف زلزله بر او دگر مرهون نباشم
رو به قبله مي زند “عبد”ي به دور يا علي
لاجرم رو بر اجابت كو محزون نباشم
عبد
چرا درگير احوال پريشانم نباشم
گر روم بر ره ز او گلگون نباشم
رفتي و دردي به جان ها رفته را
بر در رندانِ اش مغمون نباشم
ساغر نابي بدستم داده يار
گر بنوشم مستُ زو ممنون نباشم
غمزه اش را از نيامي بر دريد و
عاقبت زخمي زند دلخون نباشم
عطر چون عنبر نشانش را ز دور
بشنوم سرگشته زان محشون نباشم
بر گناه مه ز رويش ديده وا
عقل از هوشي برفت مسكون نباشم
گر مزاري را به بيراهه برندند و ولي
ز حال محتضر نايد خوشي مفتون نباشم
انتهاي معبد صوفي گرت ويران بود
ز خوف زلزله بر او دگر مرهون نباشم
رو به قبله مي زند “عبد”ي به دور يا علي
لاجرم رو بر اجابت كو محزون نباشم
عبد
شاعر محمد قاسمي
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو