بدخواه
تنگ است دلم قوت فرياد كجايي
ننگ است معماي نفس آه كجايي
سر رشته اين حال پريشان و خرابم
گر محتسبي گو كه اين امر كجايي
تا رفتي و جامانده تعميم نگاه تو
ننگ است بران ديده اي اشك كجايي
گر به هر جايي دل را ز تو راندند
لنگ است هوا خواهي ،آشوب كجايي
مست نفسهايِ بي هوي تو هستم
مرگ است همان لحظه اي هاي كجايي
زان نغمه ي هد هد ز غمها خبري داد
گنگ است صدايش غزل جان كجايي
“عبد”ي بدنبال دشمن به شمشير
مرگ است ز بدخواهت سارا كجايي
عبد
تنگ است دلم قوت فرياد كجايي
ننگ است معماي نفس آه كجايي
سر رشته اين حال پريشان و خرابم
گر محتسبي گو كه اين امر كجايي
تا رفتي و جامانده تعميم نگاه تو
ننگ است بران ديده اي اشك كجايي
گر به هر جايي دل را ز تو راندند
لنگ است هوا خواهي ،آشوب كجايي
مست نفسهايِ بي هوي تو هستم
مرگ است همان لحظه اي هاي كجايي
زان نغمه ي هد هد ز غمها خبري داد
گنگ است صدايش غزل جان كجايي
“عبد”ي بدنبال دشمن به شمشير
مرگ است ز بدخواهت سارا كجايي
عبد
شاعر محمد قاسمي
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو