نجوای آیینه
…و مثل همیشه دلم روشن است
که نجوای آیینه ها با من است
به امید یاری که آید ز ره
چراغ دلم تا سحر روشن است
دلم زان دهد عطر وبوی تو را
که دستان سبزت مرا مأمن است
فدای تو جانی که از آن توست
و جسمی که محصورپیراهن است
دو چشم همه مرد و زن در پی ات
دو فانوس روشن به هر برزن است
فدای دو چشمی که می خواندم
به پاس نگا هـــــی که بر روزن است
نموده فراقت مرا بی شکیب
بدانسان که گریان مرا د شــــــــمن اسـت
بیا تا خدایی شود عالمی
وگرنه جهان ملک اهــــــــــــــــر یمن است
26/11/1378
شاعر محمد علی جعفریان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو