ما دل خود را به ناکس گنه کارندهیم
هرکه عهد شکست دل به بدکارندهیم
عهد بستیم از دست ساقی می نخوریم
گر بخوریم رشته راز به اغیار ندهیم
پرده بردارند از تن یاقوت جان بینند
این تن نازغیر یار به خطا کار ندهیم
امیری کون ومکان دست غلامان یار
نشان کوی او به هرمرد جفاکار ندهیم
خاک زرخیز است این همه سنبل وگل
باغبان خواهد به کارگر کم کارندهیم
کلید صندوق حکمت لعل وگوهر است
معرفت می خواهد به باده خوار ندهیم
پیراهن یوسف چشم یعقوب شفا بخشد
عزیز مصر است قبا به هر خریدارندهیم
دست اعجازمسیحا مردگانی زنده کرد
این دم جان بخش به مرد حوار ندهیم
تماشای عروج این همه مست عاشق
زینب شیرزن خواهد به سوگوار ندهیم
ساقی قطره ای از می باقی تمنا دارم
خاک توتیا شمس به شهسوار ندهیم
شاعر محمد شمس باروق
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو