لحظه بوسه بر دست دوست تمنایم آروزست
جرعه ای نوشم از لعل لبت گوارایم آروزست
نگران آندم کز از جفای نفس بین ما فاصله افتد
مهربانا دگر حال نماز ندارم مدارایم آروزست
هزارحرف نا گفته بردل خسته ام جا مانده است
زبان جزبه نامش قفل شد صدای رسایم آروزست
در حسرت دیدار توچو شمع پیکرم آب می شود
چو پروانه مشتاق سوختنم شورشیدایم آروزست
دیده گریان چشم بی سو ازغم دوری آن نازنین
تا به سحردر ذکر راز و نیازم دعایم آروزست
بی توخزان شد زندگی عمر گرانمایه تبه شد
درجوار یار روزی خوش صفایم آروزست
گفتند روزی گذرت به این کوی خواهد رسید
چند سال انتظار کشم امروز و فردایم آروزست
این دل زخم خورده بی رمق گشت ازهجر دوست
رها کن تیر از چله کمان امشب فنایم آروزست
شاعر محمد شمس باروق
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو