فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 22 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

محمد رضا علی نقی ها – رخ یار

در ازل دیده عاشق به رخ یار آمد
تا ابد هر که گشود دیده گرفتار آمد
سیم و زر آر به اشکت ندهند ای یعقوب
یوسفی را  که به بند بر سر بازار آمد
کشته بود خویش و سپس بانگ انالحق را گفت
جای منصور خدا بود که بر دار آمد
در برم بودی و چون قصد لبانت کردم
خواب گشتی که بر این دیده بیدار آمد
گفته بودند که رود چون که برفتست از چشم
یار ما رفت و به هر ذره پدیدار آمد
اشک ما کی بکند سرد تو را آتش دل
شعله ور گشت از این آب که بر نار آمد
گوئیا طاق فلک بر سرم از عشق تو ریخت
از خرابی ز کجا این همه آوار آمد
رو به خورشیدی و زین رو نتوان روی تو دید
نقش تو سایه شد و بر سر دیوار آمد
گر چه عمرم به تباهی بگذشت از سر و لیک
در دم کندن جان وعده دیدار آمد
دیگر این دل نکند سود مرا زان که شکست
همچو دستی که شکسته شد و سربار آمد
از رخ آهسته تر این خط غباری بنشان
خاکم از قبر به بوس رخ دلدار آمد
کی سخن بشنوی از عشق به وصل آنکه رسید
شد دهان دوخته تا بر در اسرار آمد
میثم ار وصل بخواهی تو زبان صد تکه کن
چون تو حراف در این بادیه بسیار آمد


شاعر محمد رضا علی نقی ها

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو