آمدی از تو چه پنهان دلم آرام گرفت
لحظه ای که نظرت را رخ این بام گرفت
آمدی واژه به واژه پی هم جور شد و
چشمت افتاد به شعرم که غزل نام گرفت
مرد مرده سر ذوق آمد و از گور گریخت
نفسی تازه شد انگار که جان وام گرفت
شعر نو گفته ی نو حرف نو آمد به میان
با همان لحن کهن “جام پس از جام” گرفت
مرز جغرافی من را تو بلد بودی که
طالبانت به شبی آمد و دنیام گرفت
آمدی ولوله شد رود و به آشوب افتاد
مثل یک قسمت اروند که صدام گرفت
باز هم با همه ی جلوه ی ویرانگری ات
آمدی از تو چه پنهان دلم آرام گرفت
پانزدهم آبان ماه نود و شش
شاعر محمد رضا اشجار
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو