در این زمانه که نور از نگاه میگیرند
کبوتران سخن گو ز واژه ها سیرند
کبوتران سخن گو ز واژه ها سیرند
به روزگار غریبی که هر شبش یلداست
و مردمی که به شوق سپیده می میرند
طلوع شعر من از پشت میله ها پیداست
ردیف و قافیه هایم اسیر زنجیرند
ببین که دسته تبرها چه خوب میدانند
دمی درخت و دمی هم چماق تحقیرند
ز فرق روشن ما کوبه ها چه میخواهند
مگر نه این که زبان ها خدای تقصیرند
از آسمان به سرب داغ میبارد
ز سیب و قصه ی آدم هنوز دلگیرند
ز غصه ها چو بپرسم به گوش من گویند
که سرنوشت من و اقتضای تقدیرند
طویل و خامش و سرد و سیاه چون یلداست
زمانه ای که چراغ از نگاه میگیرند
مجموعه “بهار دل”
محمدرستمی
شاعر محمد رستمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو