فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

محمد حسن صباغ کلات – ایاخ قابی


اولیـن روز دبسـتـان ، که همـه ، دلهـره بود

بیخ دندان وشکرخـای ؛ به خواب ست ؛هنوز

خیمه زد شوق جهـان ؛ دردل پرمطـرب من

سکرمِه وارهء شوق، عین شراب ست ؛هنوز

رسم این مدرسه، برپا ست! به پاپوش،ومداد-

گفت ناظم – وکتابی ست .که باب ست ؛هنوز

زق زق ذوق دو پا، دردل یک مـوزه شکفت

بوی واکسش،به دِماغ،اشک گلاب ست ؛هنوز

کـربلایی بشود ! آن که ، مـرا ” کفشی” کرد

خاطر، از پاشنه ی پر خار، خراب ست هنوز

مادر، از چقچق کاغـذ ، تقِ پا تـاوه ! شنید

دود شادی، و سپنج ، عطـر جناب ست ؛هنوز

” میرزایی پسرم ! ” شازدهء کوچو لوی من !

چه خلوصی ست ! دراین واژه ؛که نابست هنوز
…………………………..ا…………………
شازدگی، تویِ سراست؟ روسری ست؟زیرسرست ؟

تـهِ” بولـوار معـلـم ” ، به سـراب است ! هنـوز

……………………..
سلام عزیزانم.همینقدرمقدورم شد ؛ که عرض ارادتی شود.
عمری باشد! پاسخ مهرورزیهایتان را خواهم کوشید.

شاعر محمد حسن صباغ کلات

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو