دو نمونه از آخرین اشعارم :
==================
اشک قلم
از ابتدا که حضرت غم آفریده شد
انسان برای رنج و الم آفریده شد
دل همنشین ناله ی شبگیر شد ، گرفت
اما زبان نداشت ، قلم آفریده شد
تاوان سیب وسوسه ، آغاز دلهره
بغض حوا چکیده و نم آفریده شد !
حوا نماد عشق زمینی نماند و باز
معشوقه ای بنام صنم ، آفریده شد
زیبای خفته ، تا كه به خواب طلسم رفت
تلفیق راز و ناز و ستم ، آفریده شد
آغاز عشق و قصه ی دلدادگی و درد
با خشت خشت قلعه ی بم آفریده شد
طوفان وزید و قسمت ما موج هاي مرگ
کشتی نوح و چوبِ بلم آفریده شد
شاید برای جمعه ی دلگیر بي كسي
ترکیب مرگ آور ِ سم ، آفریده شد
هنگام آفرینش شاعر ، غروب بود
دل ، همزبان نداشت ، قلم آفریده شد
محمد جوکار “یاس خیال” 1396.04.21
==========
آخرین آواز قو
کسی در شهر ما ، اشک شقایق را نمی فهمد
صدای ” آی آدمها”ی عاشق را نمی فهمد
میان های و هوی کوچه های قرن دلتنگی
الفبای سکوت پشت هق هق را نمی فهمد
کسی معنای هذیان های باران خورده ی شبها
و طعم حسرت و آیینه ی دق را نمی فهمد
و رنج یک قناری از غروب ساقه هایی که
شده تسلیم باد ناموافق را نمی فهمد
و زخم ضربه ی شلاق طوفان های دلشوره
که مانده بر تن رنجور قایق را نمی فهمد
کسی جاپای اشک کوچه را در سرفه ی کشدار
و تکرار تپش های دقایق را نمی فهمد
کسی که در “خیال یاس” من ، اندوه پاشیده
شکوه اشک سرشار از حقایق را نمی فهمد
سرود گنگ قو ، پیچیده در خاموشی مهتاب
کسی تنهایی یک قوی عاشق را نمی فهمد
محمد جوکار “یاس خیال” 1396.02.31