اتمسفرت ، اقلیـمِ کویت را …
احساس داغِ سمت و سویت را
با هیـچ چیزی پر نخواهد کرد
او هر کسی باشد ، سبویت را
رویـی نما ، آسـوده کـن بانو
بیچاره ای از جست وجویت را
یک بــار ما را هم تماشا کن
با من نکن کارِ هوویت را…
اخبــار ، دریا را پریشان گفت
گویــا تکاندی باز ، مویت را
اطراف تو ، اجماع کرکس هاست
آیا نگفتـی خلق و خویت را؟
در زیرِ باران ، آرزو کردم
یک روز،جایی گفت وگویت را
در کوچه هایت مست می گردم
این کوچه ها دارند بویت را
هر کس تصور کرد زیبا هست
ناگه خجل شد ،دید رویت را
فاتح ، عطش خوی بیابان است
بنشین بکن تازه گلویت را
احساس داغِ سمت و سویت را
با هیـچ چیزی پر نخواهد کرد
او هر کسی باشد ، سبویت را
رویـی نما ، آسـوده کـن بانو
بیچاره ای از جست وجویت را
یک بــار ما را هم تماشا کن
با من نکن کارِ هوویت را…
اخبــار ، دریا را پریشان گفت
گویــا تکاندی باز ، مویت را
اطراف تو ، اجماع کرکس هاست
آیا نگفتـی خلق و خویت را؟
در زیرِ باران ، آرزو کردم
یک روز،جایی گفت وگویت را
در کوچه هایت مست می گردم
این کوچه ها دارند بویت را
هر کس تصور کرد زیبا هست
ناگه خجل شد ،دید رویت را
فاتح ، عطش خوی بیابان است
بنشین بکن تازه گلویت را
شاعر محمد جواد فاتح
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو