در قلب خسته ی من ، مهری دگر نمانده
شب زنده و غمینم ، مرغ سحر نخوانده
شب زنده و غمینم ، مرغ سحر نخوانده
دل بسته ام به مهرت ، با اشتیاق ، هرچند
حتما نشان عشقی، ما را به هم رسانده
درگیر لحظه هایم ، شاید رسم به مقصد
این کوله بار دردم ، عمری مرا دوانده
با اعتقاد راسخ ، عمری به نیک عامل
حالا چرا دو چشمت ، ما را زمین نشانده؟
دنبال ذره ای مهر ، دنیا رو گشتم اما
از راه راست ما را، بیراهه ای کشانده
تنهاست لحظه هایم ، از مهربانی تو
گس طعم آخرش بود، دنیا به من چشانده
بهمن۹۵
محمد جلائی_____________دفتر اشک الماس
شاعر محمد جلایی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو