
رسوا چرا..غزل های باباباقر504
آمدی ای جان من دیگر بیا حاشا چرا ؟
جان فدایت کرده ام دیگر سرو پارا چرا؟
من شدم عاشق همه سرمست وشیدا گشته ام
عقل را دادم فنا پرسی که این شیدا چرا؟
سوختم از عشق تو ای یار من ای مال من
می کنی هر دم مرا رسوای این دنیا چرا ؟
عاشقت هستم همه افسونگری برجان ودل
با نگاهی میکنی مستم بیا با ما چرا !
سینه ی باقر بود گنجینه اسرار حق
عشق حق درسینه باشد ترس از رسوا چرا!!!
م ب انصاری دزفولی
شاعر محمد باقر انصاری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو