مزن به سنگ غریبم به دشت، همسایه!
بگو بهانه بود آن چه گذشت، همسایه!
بگو بهانه بود آن چه گذشت، همسایه!
بگو پرندهیی با حسِ درد میآمد
و لانهیی که گرفته به تشت، همسایه!
خلاف حس جوانمردی است حالا که:
به سند و لاهور و زنجان و رشت، همسایه!
به بام خانهی ما اضطراب میبارد
ز ترس ارتش و سرگُرد و گشت، همسایه!
بیا اجازه بده، راه خویش برگیرم
نیازی نیست به این هفت و هشت، همسایه!
توکلی- 29/9/1396
شاعر محمدنصير توكلي
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو