بیتفاوت از کنارشعله ام ردمیشوی
میتوانی که مرا خوبم کنی بدمیشوی
دودوخاکستر نمیبینی چرا بی اعتنا
به صدای ناله ی پرسوز و ممتدمیشوی
کوهها را پشت سر ردمیکنم با پیچ و تاب
تاکه به نزدیک دریا میرسم سد میشوی
تاکه میخواهم دخیل زلف مشکینت شوم
تازیانه میرنی و صاحب حد میشوی
تو خدای قلبمی تامومن عشقت شدم
ازهمه دین وخدا وقبله مرتدمیشوی
شاعر محمدرضارجبیان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو