دیوانه تر از من نتوان یافت به عالم
زنجیر به گردن کندم یار و ننالم
پابند به پایم زده با زلف گره گیر
پیش همه گویم که بود خوش همه حالم
ابروی کمانش که زند تیر به قلبم
پیش همه گفتم که بود ماه هلالم
با خال سیاهی بکشانید به دامم
با نرگس مستانه کشاند به زوالم
در سینه ی من فکر وخیالش زده آتش
دیگر نرود لحظه ای از فکر و خیالم
با دلبر شیرین سخنی کار من افتاد
اما چه کنم ریخته دیگر پر و بالم
از این دل دیوانه خدیوزاده اسیرم
یک عمر گرفتارم و در رنج و ملالم
زنجیر به گردن کندم یار و ننالم
پابند به پایم زده با زلف گره گیر
پیش همه گویم که بود خوش همه حالم
ابروی کمانش که زند تیر به قلبم
پیش همه گفتم که بود ماه هلالم
با خال سیاهی بکشانید به دامم
با نرگس مستانه کشاند به زوالم
در سینه ی من فکر وخیالش زده آتش
دیگر نرود لحظه ای از فکر و خیالم
با دلبر شیرین سخنی کار من افتاد
اما چه کنم ریخته دیگر پر و بالم
از این دل دیوانه خدیوزاده اسیرم
یک عمر گرفتارم و در رنج و ملالم
شاعر محمدحسین خدیوزاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو